نویسنده: محمدرضا افضلی




 
ما کجا بودیم کان دیان دین *** عقل می‌کارید اندر آب و طین
چون همی کرد از عدم گردون پدید *** وین بساط خاک را می‌گسترید
ز اختران می‌ساخت او مصباح‌ها *** وز طبایع قفل با مفتاح‌ها
ای بسا بنیادها پنهان و فاش *** مضمر این سقف کرد و این فراش
آدم اسطرلاب اوصاف علوست *** وصف آدم مظهر آیات اوست
هر چه در وی می‌نماید عکس اوست ***همچو عکس ماه اندر آب جوست
بر سطرلابش نقوش عنکبوت *** بهر اوصاف ازل دارد ثبوت
تا ز چرخ غیب وز خورشید روح *** عنکبوتش درس گوید از شروح
عنکبوت و این صطرلاب رشاد *** بی‌منجم در کف عام اوفتاد
انبیا را داد حق تنجیم این *** غیب را چشمی بباید غیب بین

سخن از عهد ازل است، پیش از آن که خلقت مادّی و صوری ما پدید آید. آن دیان دین، (پروردگار) در آب و گل خلقت آدمی نهال عقل می‌کاشت ما کجا بودیم؟ آن گاه که خداوند آسمان را از کتم عدم آفرید و بستر زمین را واگسترید و از ستارگان، چراغ‌های فروزان پدید آورد. خلقت مادی و خاصه‌های طبیعی که در وجود انسان است و به اقتضای تعلق به چهار عنصر خاک، آب، باد و آتش چهار طبع گوناگون پدید آورد. این طبایع مثل قفل، مانع سیر روح و درک عالم غیب است، اما برای این قفل‌ها کلیدهایی هم وجود دارد. هدایت و ارشاد انبیا و اولیا هم چنین بنیادها و خلقت‌های صوری و مادی یا غیر مادی و نهفته را در وجود کائنات پدید آورد. انسان کامل اسطرلاب صفات و اسمای عالیه‌ی الهی است. صفات انسان مظهر آیات الهی است. «اسطرلاب» ابزار ستاره‌شناسی است. در این جا سخن از اسطرلابی است که اوصاف عالم بالا را درک و این اسطرلاب «آدم» است، اما نه به جسم آدم. روح آدمی است که امانت اسرار غیب را و بر دوش می‌کشد و آن هم در صورتی که عاشق چنین ادراکی باشد: «عشق، اسطرلاب اسرار خداست.» هر چه در وجود انسان به ظهور می‌رسد، تجلی حضرت حق است؛ مانند انعکاس ماه در آب جویبار. بر اسطرلاب وجود انسان، نقش‌هایی مانند تار عنکبوت وجود دارد که این نقش‌ها اوصاف حضرت ازل را در وجود انسان ثابت می‌کند. «عنکبوت» صفحه‌ی مشبّک اسطرلاب است است و در این جا وجود صوری انسان است که در آن، اوصاف آشکار و نهانی وجود دارد. اوصاف حضرت حق به طور مجمل و فشرده در وجود آدمی به نمایش نهاده شده است و این است راز خلیفه‌اللَّهی انسان. این بدان سبب است که صفحه‌ی تار عنکبوتیِ اسطرلابِ وجود انسان، از آسمان غیبی و خورشید معنوی سخن بگوید و اسرار آن را تدریس و تشریح کند. اما این اسطرلاب، منجّم می‌خواهد تا آن را در راه درک اسرار غیب، درست به کار برند. این منجّم انبیایند که چشم غیب‌بین آنها راهنمای خلق در ادراک عالم غیب و شناخت پروردگار است. انبیا، حاملان علم نجوم روحانی هستند و می‌توانند شمس حقیقت را در آسمان معنویت رصد کنند.

در چَه دنیا فتادند این قرون *** عکس خود را دید هر یک چه درون
از برون دان آن چه در چاهت نمود *** ورنه آن شیری که در چه شد فرود
برد خرگوشیش از ره کای فلان *** در تگ چاه است آن شیر ژیان
در رو اندر چاه کین از وی بکش *** چون ازو غالب‌تری سر برکنش
آن مقلد سخره‌ی خرگوش شد *** از خیال خویشتن پرجوش شد
او نگفت این نقش داد آب نیست *** این به جز تقلب آن قلاب نیست

مولانا در این ابیات، در قالبی تمثیلی مطلب مهمی را در باب انسان‌شناسی بیان داشته است. نسل‌ها و جوامع در طول تاریخ آمدند و به چاه دنیا سقوط کردند، زیرا هر یک از آنها در ته این چاه، تصویر خود را دیده‌اند. بیشتر مردم، حقیقت انسان را نمی‌شناسند، زیرا معیاری که برای شناخت خود بر نهاده‌اند، معیاری ظاهری و بی‌اساس است. آدمیان چون به خیالات واهی اندرند، از خود شناختی حقیقی ندارند، در نتیجه به چاه دنیا و مظاهر منحطّ آن در می‌افتند. عناد جاهلانه‌ای که میان ابنای دنیا حاکم است، در واقع عناد با خود است و هر تلاشی که برای اضرار و آسیب به دیگری صورت می‌دهند، در حکم برکندن ریشه‌ی خود است. مولانا، از خود بیگانگان را بدان شیری تشبیه می‌کند که خرگوشی جسور او را بر سر چاهی می‌آورد و با فریب به چاهش در می‌افکند. مولانا می‌گویند: هر چه در این چاه دنیا می‌بینی، اصل آن در عالم غیب است؛ همان‌طور که درون چاه فقط عکس شیر بود که در آنّ افتاده بود و اگر تو این حقیقت را درنیابی در چاه دنیا فنا شده‌ای. در این جا «خرگوش» نماد نفس امّاره و یا شیطان است و «شیر» نماد عقل ظاهربین. نفس امّاره و یا شیطان، صاحبان عقول جزئیه را می‌فریبد و به آنان تلقین می‌کند که حقیقت همین چیزهایی است که می‌بیند و حس می‌کند. آن شیر مقلّد، دست‌آویز خرگوش شد و به سبب اوهام و خیالات خود به خشم آمد و تصوّر می‌کرد شیر دیگری طعمه‌ی او را ربوده است. شیر با خود نیندیشید که این تصویر از خود آب پدید نیامده است، بلکه این تصویر، وارونه‌نمایی است. حضرت حق نیز دنیا را به گونه‌ای آفریده که ظاهر‌بینان، نقوش و تصاویر آن را حقیقی می‌پندارند.

عکس آخر چند پاید در نظر *** اصل بینی پیشه کن ‌ای کژنگر
حق چو بخشش کرد بر اهل نیاز *** با عطا بخشیدشان عمر دراز
خالدین شد نعمت و منعم علیه *** محیی‌الموتاست فاجتازوا الیه
داد حق با تو درآمیزد چو جان *** آن چنان که آن تو باشی و تو آن
گر نماند اشتهای نان و آب *** بدهدت بی این دو قوت مستطاب
فربهی گر رفت حق در لاغری *** فربهی پنهانت بخشد آن سری
چون پری را قوت از بو می‌دهد *** هر ملک را قوت جان او می‌دهد
جان چه باشد که تو سازی زو سند *** حق به عشق خویش زنده‌ت می‌کند
زو حیات عشق خواه و جان مخواه *** تو ازو آن رزق خواه و نان مخواه

نعمت و آن که حق به او نعمت لطف خود را می‌دهد، جاودانه‌اند. پروردگار، زنده کننده‌ی مردگان است، از او دستوری بخواهید که به سوی او بروید. از او بخواهید که عطای ربّانی مانند جان با وجود تو آمیخته شود، به طوری که تو بدان نعمت بدل شوی و آن نعمت به ت.. اگر اشتهای نان و آب نداشته باشی، خداوند به تو طعام پاک دهد. «قوت مستطاب»، غذای روحانی است که پروردگار به واصلان که از نیاز جسمانی فارغ‌اند، عطا می‌کند. اگر چاقی جسمانی تو از میان برود و لاغر شوی، خداوند در عین لاغری به تو چاقی معنوی عطا فرماید. خداوند است که رشته را با رایحه‌ی معنوی نیرو می‌بخشد. اوست که به هر فرشته‌ای غذای جان می‌دهد. آخر، جان دیگر چیست که تو بدان تکیه می‌داری؟ خیال می‌کنی که حیات فقط از روح حیوانی نشأت می‌گیرد؟ از این رو، همه‌ی هوش و حواست را در پروردن روح حیوانی مصروف می‌داری. بدان که خداوند با عشق خود به تو حیات می‌بخشد.

خلق را چون آب دان صاف و زلال *** اندر آن تابان صفات ذوالجلال
علمشان و عدلشان و لطفشان *** چون ستاره‌ی چرخ در آب روان
پادشاهان مظهر شاهی حق *** فاضلان مرآت آگاهی حق
خوب‌رویان آینه خوبی او *** عشق ایشان عکس مطلوبی او
هم به اصل خود رود این خد و خال *** دائماً در آب کی ماند خیال
جمله تصورات عکس آب جوست *** چون بمالی چشم خود جمله اوست
مدحت و تسبیح او تسبیح حق *** میوه می‌روید ز عین این طبق
سیب روید زین سبد خوش لخت لخت *** عیب نبود گر نهی نامش درخت

از خداوند حیاتی بخواه که از بستر عشق پدید آید؛ یعنی از او حیات طیبه معنوی طلب کن، نه آن که از او حیلت بهیمی و حیوانی بخواهی. تو از خداوند رزق معنوی بخواه، نه نان و رزق حیوانی. اگر در پی معالی اخلاقی و حیات معنوی باشی، رزق دنیوی نیز ضرورتاً تو را حاصل آید. زیبا رخساران، آینه‌ی جمال حضرت حق به شمار روند و معشوقیت آنان، انعکاسی از محبوبیت حضرت حق است. همه‌ی زیبایی‌هایی که از جمال حق به عاریت گرفته شده، مانند تصاویر و نقوشی است که بر آب جویبار عارض می‌شود. اگر چشمانت را بمالی و خوب نگاه کنی خواهی دید که همه چیز، اوست. ستایش و تکریم انسان کامل و ولیّ خدا به منزله‌ی ستایس و تکریم ذات احدیت است، زیرا وجود انسان کامل هم چون طبقی نورانی است که از گوهر وجود آن، میوه‌های ربانی و اثمار معنوی می‌روید. اوصاف الهی از حقیقت انسان کامل به ظهور می‌رسد، بی‌آن که واسطه‌ای در کار باشد.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول